تاریخچه انتظار
عزيز دلم ،نازنينم من و پدرت 6 سال بود که منتظر تو بوديم ، بعداز 4 ماه انتظار دكتر رفتن من شروع شد و تا مدتها گفته مي شد كه همه چيز طبيعي است و جاي هيچ نگراني نيست اما بعد از حدود 3 تا 4 سال متوجه مشكلات شدند.من و پدرت خيلي خيلي اذيت شديم هر گونه درماني را امتحان كرديم ولي نشد كه نشد.بارها با چشم گريان از مطب پزشكان خارج شدم بارها پوزخند آنها راديدم و متاسفانه بارها اين گفته كه احتمال بارداري طبيعي يا حتي غير طبيعي تو محال يا پايين است را شنيدم.
اما هميشه نيرويي عجيب يا بهتر بگويم روزنه اي با نوري ضعيف از ته تاريك دلم سو سو مي زد و به من اميد مي داد.
من هميشه اعتقاد به اين داشتم كه خداوند مهربان است ،خيلي هم مهربان است و مرا به تمام آرزوهايم مي رساند و در نهايت در ماه رمضان سال 90 بعد از اينكه در ماه قبلش تقريبا تمام اميدها را از دست داده بودم درست در روز اول رمضان با چشم گريان به خانه آمدم و خدا مي داند كه ........توي همان ماه پيگيري هايم براي روش هاي نوين را اغاز كردم آزمايش، دارو، دكتر و ...اميد همراه با نااميدي....
در اين مدت مثل سال 88 دايم از خدا معجزه مي خواستم و با تمام وجودم ميخواستم و به خداي قادرم ميگفتم خداوندا اين آخرين فرصت است برايم معجزه اي كن تابه آرزوي طبيعي بچه دار شدنم برسم البته هميشه در ابتدا و انتهاي خواسته ام مي گفتم اگر صلاح مي داني......
در همين مدت يك ماه خبر بارداريهاي اطرافيان را مثل سابق از دور و نزديك ميشنيدم و خنجري بر روي احساس مادر شدنم كشيده مي شد.بايد بگويم اگر صبر از جانب پروردگار نصيبم نمي شد حتما مي مردم.