سید امیر حسینسید امیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

خبر باور نکردنی_معجزه الهی

1391/2/1 11:56
نویسنده : مامان خوشبخت
1,964 بازدید
اشتراک گذاری

در نهايت روز 8 شهريور 1390 صبح مرخصي داشتم و با پدرت به كلينيكي رفتيم تا داروهاي گران قيمت روشهاي نوين را دكتر تجويز كند ،همانجا باز هم گفته تلخ بارداري محالم را از زبان دكتر شنيدم.(البته اين دكتر با دكتري كه مرا به لطف خدا و با مهرباني خودش و اميد فراوانش درمان كرد فرق داشت.جالبتر اينكه من سخنان نا اميد كننده را از پزشكان خانم ميشنيدم ولي از زماني كه نزد پزشك آقا رفتم روحيه ام بهتر شد!!!! متاسفم براي اين پزشكان كه هدفي جز پول ندارند و من تا روز مرگم لبخند تمسخر آميز او را فراموش نمي كنم) در نهايت بعد از آمدن به منزل در كمال نا اميدي و مسخره كردن خودم از تست خانگي استفاده كردم و در كمال ناباوري دوخطه شدن آنرا ديدم،سريع پدرت كه خواب بود خبر دادم ولي او گفت  حتما اشتباه است برو نمازت را بخوان و بهش فكر نكن(چون من رفته بودم دستشويي تا وضو بگيرم) منم قبول كردم حتي نماز شكر هم خواندم ولي بعد از نماز با تست ديگري كه در خانه داشتم دوباره آزمايش كردم و بله درست بود.

niniweblog.com

هيجان تمام وجودم را گرفته بود( جالب اينكه من از 10 روز قبل دچار كمردرد و دل درد هاي نسبتا شديد مي شدم و اينرا به حساب همان محال بودن مي گذاشتم ولي باز هم از خدا معجزه مي خواستم) در نهايت بعد از هماهنگي با آزمايشگاه رفتيم اونجا و بعد از سه بار سوزن زدن و پايين آمدن فشارم و باز كردن روزه ام به بدبختي خون گرفتن و بعد از يك ساعت با sms به ما كه در كوهسنگي بوديم و منتظر خبر دادند كه جواب آزمايش آماده است با خود مي گفتم حتما اينبار هم مثل ده ها مورد قبلي اشتباه كرده ام.با استرس شديد بگونه اي كه دستم مي لرزيد جواب آزمايش را گرفتم و در عين ناباوري عدد تيتي من 689 بود يعني يك عدد عالي.نتيجه را به دو خانم پرستار كه از من خون گرفته بودن نشان دادم و ابراز نگراني از روزه هاي گرفته شده ام كردم و آن دو با خنده گفتم فرزندت مؤمن و با ايمان مي شود.

به محض بيرون آمدن از آزمايشگاه پدرت را ديدم كه بسمت من مي آمد با خنده خبر وجود تو را به او دادم و او هم به اندازه من چه بسا بيشتر خوشحال شد مي خواستيم همان موقع تلفني به مامي هم بگوييم كه چون كس ديگري هم اونجا بود نگفتيم.

به خانه برگشتيم و شوق همراه با هيجان فراوان داشتيم و از همان موقع من استراحت كردنم شروع شد و بشدت مواظب بودم.همان شب پدرت مرا برد منزل مامي و اونجا رفتم پايين منزل دايي علي و پدرت بعذ از انجام كارش دنبال من و مامي آمد و ما همگي آمديم منزل تا مامي مراقب من باشد.

آره عزيزم خداي رحمان عيدي ما را شب عيد فطر به بهترين شكل ممكن داد.ولي نگرانيهاي پنهاني وجود داشتو پدرت هم هنوز براي كارش تلاش مي كرد.(مناقصات)

بعد از 3 روز تعطيلي به محل كارم رفتم و از فرداي آنروز ديگر با كار بيرون خداحافظي كردم و همان روز از دكتر براي دوشنبه 14 شهريور وقت گرفتم.

ما هنوز هم باورمان نمي شد.و من 13 شهريور دوباره آزمايش دادم و پدرت شب جئاب آنرا آورد عدد تيتر 5269 بود و خداوند باز هم ما را خوشحال كرد.

دكتر هم حاملگي مرا تاييد كرد و خيلي خوشحال شد و به من تبريك گفت(چه دكتر ماهي) و براي 20 شهريور سونو نوشت كه آنهم قصه اي دارد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

زهره
19 آذر 90 12:15
آتی جونن بیا اشک های منو ببین خدا خیلی دوست دارههههه یک نینی خوبم بهت می ده که شما و پدرش هم بهش افتخار کنید
ساناز
21 آذر 90 9:16
بینهایت خوشحال شدم عزیزم ، مبارکتون باشه
ثنا
24 آذر 90 1:32
مبارکه گلم

اسم دکترت رو میگی؟؟

دکتر مهدی یغمایی
مشهد نبش پاستور 2
تلفن 8410041

يسنا
1 دی 90 11:41
بهت خيلي تبريك ميگم عزيزم. ايشالا بارداري راحتي داشته باشي. مشكلت چي بود عزيزم و آيا كار خاصي هم انجام دادي؟ گياهان دارويي و ....؟

مشکلم چسبندگی
آندومتریوز
فیبروم
کیست
نه فقط بروش علمی

لیلی
16 دی 90 21:48
عزیز دلم فقط می تونم برات آرزوی شادکامی کنم و اینکه هم خودت و هم کوچولوی نازنینت سالم باشه و در درجه ی دوم اینکه صالح باشه.قشنگ می فهممت.اینکه الآن چقدر خوشحالی.منم واست خوشحالم.خیلی مراقب خودت و نی نی گلت باش.هر روز باهاش حرف بزن و بگو چقدر عاشقشی. مطمئن باش میشنوه و احساس می کنه.هر زندگی ای قصه ای داره و قصه ی نی نی تو هم اینه که با معجزه و ناگهانی وارد زندگیت شده.طوری که اولش باورت نمی شده.من اگه جای تو بودم و دختر میشد اسمشو میذاشتم باور.به عمق معنی این اسم فک کن.باور.کسی که باورش برای همه سخت بوده.به وبلاگ منم سر بزنی خوشحال میشم.سلامت باشید هر دوتون در پناه حق
زهرا
22 دی 90 1:08
سلام اتی جون بارها و بارها این پستت را خوندم و گریه کردم منهم اندومتریوز فیبروم و کیست دارم و البته عملشون هم کردم من قبل پری دردهای زیادی دارم در لگنم تو هم اینطوری بودی؟ در ماه حاملگیت هم عین همون دردها را داشتی یا فرق می کرد؟ مواطب خودت باش و برای من دعا کن منکه خیلی ناامیدم



عزیز دلم خدا خیلی مهربونه حتما واست درست میکنه...من درد خفیف داشتم.
نوشين
25 دی 90 0:52
سلام دوست مهربونم خيلي خيلي تبريك ميگم... منم مشهدم... دكتر يغمايي راديولوز‍يستو ميشناسم اما زنان رو نه...هوا بهتر كه بشه حتمن ميرم پيشش... بزرگترين مشكلم چاقيمه
آرزو(مامان نیکی)
28 دی 90 9:36
عزیزم بینهایت خوشحا شدم چه خبری خوشحال کننده تر از این خدا رو شکر ان شاله به راحتی این دوران طی بشه و به سلامتی بغلش کنی مبارک باشه