سونوگرافی های بعدی...
نهایتا روز 3/7/1390 با هزار نوع احساس مختلف دوباره رفتیم سونو (اونروز از صبح موقع نماز از شدت نگرانی آرام و قرار نداشتم پدر نازنینت هم دلداریم می داد ، تا ظهر روی عکس پسر دایی ات در فتوشاپ کار کردم تا فراموش کنم)رفتیم داخل اتاق و دکتر وجود معجزه اسای تو را مشاهده کرد و به ما هم نشان داد.آره عزیزم تو وجود داشتی تو مثل یه پروانه کوچولو توی دلم قرار داشتی. خوشحالی سراسر وجودم را پر کرد.خیلی خیلی از خدا تشکر کردم.پدرت smsمی زد که چی شد آخه توی ماشین مونده بود.بعد از بیرون اومدن از مطب سریع به او هم گفتم و برق شادمانی را در چشمانش دیدم.
آره قشنگم باز هم خداوند کمکمون کرد و لطفش را به نهایت رساند.خدایا ممنونتم و دوستت دارم.
پدرت توی ماشین از من پرسید حالا شام چی دوست داری مهمانت کنم که مامی ترجیح داد یریم خونه ویه غذای خونگی درست کنه....خلاصه شب شادی بود اونم به لطف خداوند قادر.در ضمن توی همین ماه یه فرصت شغلی جدید هم واسه پدرت درست شد.(بهشت)
تاریخ بعدی سونو 28/7/90 بود که رفتیم و اینبار یک دکتر جوان جایگزین قبلی شده بود.
وای وای عزیز دلم من تو رو کامل دیدم تو حرکت می کردی ،اونم زیاد آخه بیدار بودی .صدای قشنگ قلبت رو شنیدم.......خیلی عالی بود.
خداوندا شکرت هزاران هزار بار...
اینبار که من رفتم دکتر بخاطر افزایش وزنم 5 کیلو در 2 ماه .......توبیخ شدم.