سید امیر حسینسید امیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

روزهای جراحی سرکلاژ

1390/11/7 10:00
نویسنده : مامان خوشبخت
4,954 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه  صبح 1390/10/5 با پدرت ساعت 8 صبح رفتیم دنبال مامی و با اتفاق رفتیم بیمارستان...اونجا بابایی رفت دنبال کارهای پذیرش...هرچی گفتم اتاق معمولی خوبه گفت نه اذیت میشی(الهی فداش شم ،عاشقشم مثل 10 سال پیش که حتی بیشتر)و یک سوئیت شیک گرفت و ...اول پرستار فشار خونم روگرفت بعد رفتیمتوی اتاق و لباسمو عوض کردم..شلوارش پام نشد چون کش اون تنگ بود....قبلش هم بابایی چند تا جدول خرید و شیر و آبمیوه و شیرینی یزدی و....وقتی مطمین شد رفت.

من و مامی تا شب اونجا بودین چند تا آمچول و قرص و....متخصص بیهوشی اومد کمی خوش وبش کرد و دیازپام واسه خواب راحت شب......تنقیه و ترس من و....ناشتایی

عصر بابایی دوباره اومد و بعد چند ساعت رفت

 

سه شنبه

صبح زود ساعت 7 لباس اتاق عمل رو اوردن و....تا ساعت 9:45 که رفتم واسه عمل اونجا دکترم هم اومد می گفت چرا دستت عرق کرده مگه ترسیدی و آرامش می داد و واسه حساسیتم گفتم و لحظه آخر دکتر بیهوشی از  حساسیت به تخم مرغ پرسید و گردنم درد گرفت و بیهوش  شدم.

تا ساعت 11

3 ساعت درد داشتم.........بعد خوردن مایعات و شیرینی و سوپ رو شروع کردم.

تا اومدم از اتاق عمل بابای خودم هم اومدن......ساعت 1 بابایی اومد بعد دایی ها و خانمها شون

مراسم لگن گذاشتن و خیس شدن ملافه ها 2 بار و.......قصه ای داشت و حسابی ناراحتم میکرد.

شب اجازه شام خوردن داشتم که مامی عزیزم لقمه لقمه دهانم گذاشت.درضمن بابایی و مامی با هم نهار همراه رو خوردن(پلو قیمه)

بابایی ساعت 3:40 عصر رفت که بره محضر واسه پدرش(جالبه روز جراحی عروسشون قرار داشتن.....)

خلاصه چهارشنبه ظهر هم مرخص شدم.

و دکتر ساعت 8 صبح  چهارشنبه برای ویزیت آمد و گفت استراحت مطلق تا آخرش...قبلش هم پرستار آمد برای برداشتن پانسمان سرکلاژ.

 

رفتیم خونه دایی علی اخه خانمش واسم سوپ شیر درست کرده بود و خونشون هم همکف بود.

خلاصه عزیزم خانواده پدری اصلا بیمارستان نیومدن حتی پدرپزرگت که همیشه خیلی ادعای دوست داشتن داره ذره ای هم خودش رو اذیت نکرد......عمه هاتم فقط تماس تلفنی داشتن.

 

5شنبه شب با مامی و تاتی  تاتی اومدم خونه که تا اردیبهشت بمونم.

بابایی هم با بقیه رفت رستوران واسه پدر بزرگت

عمه هاتم اومدن بالا یه سری زدن

البته عمه محبوبه صبح اومد خونه دایی علی دیدنم.....عمه معصومه هم که انفولانزا بود

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

تینا
8 تیر 91 2:10
سلام امیدوارم روزهای خوبی رو سپری کنین.می خواستم بدونم سرکلاژ یعنی چی؟

دوختن دهانه رحم