سید امیر حسینسید امیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

ماجرای سونوگرافی در هفته ششم بارداری

20 شهریور 1390 از صبح یک استرس خفیف را حس میکردم.خلاصه عصر حدود ساعت 4 با پدرت و مامی رفتیم واسه سونوگرافی......مدتی منتظر ماندیم.بعد نوبت ما شد و دکتر گفت من در داخل ساک حاملگی جنین نمی بینم باید 15 روز دیگر مجددا سونو شوی. تمام وجودم را غصه گرفت .توی راه برگشت دائم بغضم را کنترل می کردم ولی با اینحال باز هم اشکم جاری می شد.پدر عزیزتر از جانم می گفت نگران نباش توکل بخدا کن ....با شوخی می گفت نگفتم به کسی نگین هنوز زوده.....همش فکر میکردم چطور این 15 روز می گذره اصلا ممکن که بگذره.خلاصه از همان شب مامی به اتفاق ما به خونمون اومد(آخه قبلش خونه اونها بودیم). ...
7 بهمن 1390

شکر خدا

خدای مهربون و قادر من نمیدونی که چقدر دوستت دارم .من همه خوبیها و خوشیهای زندگیم را از جانب تو می دانم.خدایا کمکمون کن بتونیم تو رو آنطور که لایقت است شکر گوییم. ...
7 بهمن 1390

سرکلاژ

ع زیزم دیروز یعنی 1390/10/3 با پدرت رفتیم دکتر...یکساعت ونیم منتظر شدیم و دکتر گفت باید سرکلاژ کنم چون تو واسه همه خیلی مهمی... دارو هم نوشت و گفت تو رشدت خوبه و باز من 2کیلو اضافه کردم.....خلاصه دوباره حال منو پدرت بد بود.عزیزم مامان دیگه داره کم کم خسته میشه.....آخه من واسه دیدن تو چقدر باید اذیت بشم..چقدر دکتر چقدر دارو و چند بار اتاق عمل.......ولی چاره ای ندارم.خدایا شکرت . باز هم شبی با اشک رو سپری کردم دلم گرفته بود.... تو هم خیلی تکون میخوری.مامان فدات بشه پسر گلم... امروز 1390/10/4 با پدرت رفتیم تا زیر میزی دکتر رو که چهارصد هزار تومان بود پرداخت کنیم. از فردا هم باید برم بیمارستان بستری بشم .یعنی از دوشنبه تا چهارش...
12 دی 1390