سید امیر حسینسید امیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

روزهای جراحی سرکلاژ

دوشنبه  صبح 1390/10/5 با پدرت ساعت 8 صبح رفتیم دنبال مامی و با اتفاق رفتیم بیمارستان...اونجا بابایی رفت دنبال کارهای پذیرش...هرچی گفتم اتاق معمولی خوبه گفت نه اذیت میشی(الهی فداش شم ،عاشقشم مثل 10 سال پیش که حتی بیشتر)و یک سوئیت شیک گرفت و ...اول پرستار فشار خونم روگرفت بعد رفتیمتوی اتاق و لباسمو عوض کردم..شلوارش پام نشد چون کش اون تنگ بود....قبلش هم بابایی چند تا جدول خرید و شیر و آبمیوه و شیرینی یزدی و....وقتی مطمین شد رفت. من و مامی تا شب اونجا بودین چند تا آمچول و قرص و....متخصص بیهوشی اومد کمی خوش وبش کرد و دیازپام واسه خواب راحت شب......تنقیه و ترس من و....ناشتایی عصر بابایی دوباره اومد و بعد چند ساعت رفت   سه شنبه ...
7 بهمن 1390

شب یلدا...تعیین جنسیت جوجه من

سلام پسر گلم ،عزیز دلم،دیشب با پدرت که حسابی به خودش رسید ومثل همیشه خوشگل شد و بامامانی که من باشم حدود ساعت 5:30 عصر رفتیم برای سونوگرافی. اونجا بابایی تا تونست به من آب داد تا بخورم ،شماره من 30 بود و قرار بود که دکتر اندامهای داخلی تو را هم کنترل کند...خلاصه حدود ساعت 6:40 با پدرت رفتیم داخل اتاق...من پدرت رو صدا زدم تا بیاد کنار تخت و تو رو ببینه....دکتر هم کمی خوش و بش کرد در مورد چپ بودن خواب زن و واینکه پاهای کوچولو تو در سمت چپ من قرار داره و تو بحالت عرضی هستی........ مامانی نکنه تنبل باشی  چون از الان تقریبا دراز کشیدی. اون گفت که تو گل پسری..کاکل به سری و نقل و نباتی .....خلاصه با شکر خدا و تشکر از همه مهربونیهاش اومدی...
7 بهمن 1390

نگرانی من........

امشب طبق تحقیقی که توی نت کردم فهمیدم که با توجه به طول سرویکس که28 بود ودیشب توی سونو مشخص شد،احتمالا باید سرکلاژ بشم واین موضوع حسابی نگران و ناراحتم کرد........حتی دوباره چندین بار اشکم جاری شد.... همسر عزیزم که عاشقشم می گفت اینکه جراحی کوچیکیه و دردسری ظاهرا نداره پس چرا نگرانی...راست می گفت این چیزها دیگه واسه من که گرگ بارون دیده ام چیزی نیست ....بهر حال مثل همیشه توکل به قادر یگانه......   خدایا خودت معجزه ای که بهم دادی رو واسم نگهدار..خدایا دوستت دارم وتو رو قادر مهربان میدانم. شنبه 90/10/3 وقت دکتر دارم. ...
7 بهمن 1390

مامانی و خونه :

عروسک من اینروزها دارم فکر می کنم واسه چند ماه دیگه چطور چیدمان خونه رو تغییر بدم تا وسایل تو هم جا بشه و در عین حال قشنگ باشه. می خوام یه تغییراتی توی خونه بدم البته اگر شرایطش جور بشه...که حتما میشه چون خدا خیلی مهربونه وما رو هم خیلی دوست داره..........چون ما هم همیشه بفکرش هستیم. ...
7 بهمن 1390

ویزیت دکتر در اواخر ماه چهارم:

کوچولوی نازنازی من : مامانی که من باشم در تاریخ 1/9/90 دوباره رفتم دکتر این بار خدا رو شکر مشکلی نبود بخصوص که متخصص غدد هم گفت کمی بزرگ شدن تیرویید سمت چپ طبیعیه...قشنگ من دکتر با وسیله ای که داشت کمک کرد تا دوباره صدای قشنگ قلبت رو بشنوم. قراره 1 دی دوباره برم سونوگرافی البته به اتفاق پدرت،چون اونم می خواد تو رو ببینه. دکتر گفته باید بررسی کنه که من احتیاج به سرکلاژ دارم یا نه... ...
7 بهمن 1390

سونوگرافی های بعدی...

نهایتا  روز 3/7/1390 با هزار نوع احساس مختلف دوباره رفتیم سونو (اونروز از صبح موقع نماز از شدت نگرانی آرام و قرار نداشتم پدر نازنینت هم دلداریم می داد ، تا ظهر روی عکس  پسر دایی ات  در فتوشاپ کار کردم تا فراموش کنم)رفتیم داخل اتاق و دکتر وجود معجزه اسای تو را مشاهده کرد و به ما هم نشان داد.آره عزیزم تو وجود داشتی تو مثل یه پروانه کوچولو توی دلم  قرار داشتی. خوشحالی سراسر وجودم را پر کرد.خیلی خیلی از خدا تشکر کردم.پدرت smsمی زد که چی شد آخه توی ماشین مونده بود.بعد از بیرون اومدن از مطب سریع به او هم گفتم و برق شادمانی را در چشمانش دیدم. آره قشنگم باز هم خداوند کمکمون کرد و لطفش را به نهایت رساند.خدایا ممنونتم و دوستت دار...
7 بهمن 1390