سید امیر حسینسید امیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

شکوفه زندگی ما

سزارین

خلاصه رفتیم بیمارستان ...پدرت لباسهایی که واسش گذاشته بودم پوشید و ..........بعدش حدود ساعت 8 رفتم اتاق عمل...وبعدش...........تو بدنیا اومدی ولی من حدود ساعت 14 ظهر دیدمت...البته قبلش یه دفعه تو رو روی سینه ام گذاشته بودن که نیمه بیهوش بودم........درد جراحی و نوک نداشتن سینه ام دردسرهای بعدی بود...اون شب مامی دستش با آبجوش سوختو....عمه ها و ...همه اومد تا تو رو ببینن....
8 تير 1391

شب قبل از سزارین

یکشنبه 1391/2/10 از صبح مامی مشغول مرتب کردن و آخرین کارهای خونه بود.....من در حال استراحت و استرس....ناگهان پدرت تماس گرفت که باید یه فاکس بفرستم و دردسرهای اون تا ساعت 2 ظهر و موفقیت. پدرت  خیلی خیلی خوشحال بود ...عصر رفتم حمام....پدرت خونه پرنده ها رو تمیز کرد....و بابایی و حانیه اومدن...... عصر با پدرت چند تا عکس گرفتیم....شب پدر و مامی سبزی سوپ ریز کردن وشام و...حس زیبای استرس شادی آور. شب یک دفعه 1:30 وبعد 3:26 بیدار شدم و.....
17 ارديبهشت 1391

تشکر

امروز 5شنبه 1391/2/7 است عصر نمی دونم میتونم از ما مان و بابام و همسر گلم بخاطر تمام زحمتها و صبوریهاشون تشکر کنم یا نه....آخه این مدت خیلی خیلی اذیت شدن. امروز صبح شوهر گلم کنار تخت زانو زد و شکم منو بوسید و با پسرش و من خوش وبش کرد و واسه اینکه یه لحظه مامان دیدش خجالت کشید.. من شوهرم رو خیلی خیلی دوست دارم.امیدوارم خدا هم دوستش داشته باشه وکمکش کنه
7 ارديبهشت 1391

آخرین هفته

دیروز یعنی سه شنبه  1391/2/5 عصر به اتفاق پدرت و مامی رفتیم دکتر ....خوشحال بودم و حال هممون خوب بود (شکر خدا)(راستی چند روز پیش =درت ماشین رو فروخت  با همون قیمتی که خریده بود و الان یک ال 90 امانتی دستشه) اونجا من و مامی رفتیم مطب و پدرت دنبال جای پارک بود حدود 45 دقیقه منتظر شدم تا رفتم داخل مطب(دکتر بخاطر فامیلی من سوال کرد و در مورد اون دو تا مشکلم با هاش صحبت کردم که راهنمایی ام نمود) خلاصه گفت دوشنبه 1391/2/11 صبح ساعت 6 بریم بیمارستان سینا واسه تولد تو گل پسرم...کاکل زری من وبابایی   بعد دکتر رفتیم واسه خرید هدیه پدرت برای من...البته به سلیقه خودم......... (کباب ظهر و عواقب بودار اون) موقع...
6 ارديبهشت 1391

خبر باور نکردنی_معجزه الهی

در نهايت روز 8 شهريور 1390 صبح مرخصي داشتم و با پدرت به كلينيكي رفتيم تا داروهاي گران قيمت روشهاي نوين را دكتر تجويز كند ،همانجا باز هم گفته تلخ بارداري محالم را از زبان دكتر شنيدم.(البته اين دكتر با دكتري كه مرا به لطف خدا و با مهرباني خودش و اميد فراوانش درمان كرد فرق داشت.جالبتر اينكه من سخنان نا اميد كننده را از پزشكان خانم ميشنيدم ولي از زماني كه نزد پزشك آقا رفتم روحيه ام بهتر شد!!!! متاسفم براي اين پزشكان كه هدفي جز پول ندارند و من تا روز مرگم لبخند تمسخر آميز او را فراموش نمي كنم) در نهايت بعد از آمدن به منزل در كمال نا اميدي و مسخره كردن خودم از تست خانگي استفاده كردم و در كمال ناباوري دوخطه شدن آنرا ديدم،سريع پدرت كه خواب بود خبر د...
1 ارديبهشت 1391

شروع

عزیز ترینم تو هدیه ای خاص و ویژه از جانب خداوند قادر برای من و پدرت هستی. ا ومدن تو به زندگی کوچک و آرام ما خود خود معجزه الهی است.خداوند قادر و مهربان تو را از روی رحمت و لطف بیکرانش به ما هدیه کرده است.امیدوارم بتونیم از این هدیه گرانقدر بخوبی مراقبت کنیم و تو را آنگونه ای تربیت کنیم که اولین هدفت در زندگی همیشه قرب الهی و رضایت او باشد.
1 ارديبهشت 1391